زندگینامه ، خودنوشت

 بسمه تعالی

این ناچیز سید عبدالعلی آیت اللهی فرزند مرحوم آیه الله آقا سید عبدالمحمد فرزند مرحوم آیه الله العظمی حاج سید عبدالحسین دزفولی نجفی لاری- متولد سال ۱۳۳۹ قمری در جهرم . پس از انتقال پدر و خانواده به لار، به اصرار اهالی و آقایان محترم لار حقیر هم منتقل به لار شدم و از سن هفت سالگی به مکتب خانه رفتم و در سنه ۱۳۴۸ قمری که پدرم بواسطه مبارزه با رضاخان پهلوی تبعید به شیراز و در شیراز حبس شد ، خانواده را پس از چند روز محاصره نظامی و اشغال منزل و غارت بسیاری از اثاثیه منزل حرکت به جهرم و شیراز دادند . در مکتب خانه های قدیمی و قدری هم در مدارس جدید تحصیلات ابتدائی را تمام نموده و در آنجا قرآن، رساله مختصر اصول دین ، حلیه المتقین ، معراج السعاده، گلستان سعدی، تاریخ ایران ، جامع عباسی ، امثله ، شرح امثله را خواندم. سپس در مدارس قدیمی شیراز مخصوصاً مدرسه خان معروف از سن چهارده – پانزده سالگی مشغول تحصیل عربی شدم و مقدمات و سطوح را در شیراز و در نهایت سختی دوره پهلوی و پسرش ، خدمت اساتید مشغول بودم (صرف و نحو و منطق و معانی بیان وفقه و اصول مقدماتی) و شرح تجرید و شرح منظومه و مقدار زیادی از شرح اشارات را خدمت مرحوم استاد آقا ملّا احمد دارابی رحمه الله علیه خواندم ( مرحوم استاد ملا احمد دارابی که تا اشارات و اسفار را درس می گفت از دانشمندان فارس وشاگرد مرحوم حاج شیخ احمد شانه ساز بود و احتمالاشاگرد آقاملا عباس دارابی هم بوده که وی از شاگردان بلا واسطه حکیم عظیم حاج ملا هادی سبزواری قدس اله اسرارهم بوده و حاج شیخ احمد شانه سازوملا عباس دارابی هر دو مورد تکفیردو نفراز علمارسمی معروف شیرازبه غیر حق قرارگرفته اند که شرح آن مفصل است و شرم آور و موردتنفر و انزجار اهل حق و حقیقت است. )و مقدمه فصوص الحکم ابن عربی و رسائل و مکاسب شیح انصاری و کفایه را خدمت استاد آیه الله مرحوم حاج سید نور الدین قدس الله روحه الشریف تحصیل می کردم ونیز یکی از اساتید بنده در قسمت فقه و اصول مرحوم آیه الله حاج شیخ ابوالحسن حدائق بود. ( قدس الله اسرارهم ) . و ازبعد از شهریور ۲۰ تا حدود ۲۷ در خدمت آن استاد مجاهد بزرگوار بودم . و نیز مقداری از شوارق و قدری ازاسفاررا از محضر مبارک ایشان استفاده نمودم و همچنین مقداری از مصباح الفقیه مرحوم حاج آقا رضا همدانی قدس سره که به عنوان درس خارج می فرمودند و اصولاً درس سطح معظم له سطح محض نبود و مخلوط با خارج بود و برای مبتدی بسیار مشکل بود و نیز از محضر استاد متأله عارف مرتاض مرحوم آقا میرزا محمد علی حکیم نمازی قدس سره اسفار را استفاده می کردم و قدری مبدأ و معاد مرحوم ملاصدرا قدس سره العزیز و قدری شرح فصوص قیصری و در حزب برادران مرحوم آیه الله حاج سید نورالدین که حزب دینی بود و عده ای از علما و حجج اسلام شیراز در آن شرکت داشتند حقیر هم در آن حزب شرکت و عضویت داشتم و آن مرحوم نسبت به حقیر علاقه زیادی داشت و جملاتی نسبت به این ناچیز فرموده بود که بنده خود را لائق نمی دانم. و علاقه حقیر هم نسبت به معظم له در شیراز معروف بود . در مدرسه خان شیراز هم درس می خواندم و هم درس می گفتم .طبق معمول آقایان محترم طلاب علوم دینی و سپس به قصد اینکه از طریق بندرعباس به نجف اشرف مشرف شوم به لار رفتم اما مقدر نبود و حدود یک سال در لار در خدمت مرحوم عم بزرگوار آیه الله آقا سید علی اصغر قدس سره العزیز که از شاگردان مرحوم آیه الله العظمی حکیم متأله حاج شیخ محمد حسین غروی (رفع الله روحه الشریف فی الملکوت الاعلی) و هم دوره مرحوم آیه الله العظمی حاج شیخ علی محمد بروجردی (قدس سره العزیز) بود و در کمال دوستی و رفاقت با هم بودند، توقف کردم پس از افتخار دامادی ایشان به قم مشرف شدم. در سنه ۱۳۶۶ قمری در محضر درس آیه الله العظمی بروجردی و آیه الله العظمی مرحوم آقا سید صدر الدین صدر و آیه الله العظمی مرحوم آقا سید محمد تقی خوانساری( قدس الله اسرار هم) حاضر می شدم. و حدود پنج سال در قم از محضر مقدس آیات عظام مستفیض می گردیدم و در همان سنه ۶۶ ایام تعطیلی به مشهد مقدس مشرف شدم و در همان ایام حضرت امام خمینی مدظله العالی به مشهد مشرف شدند که حقیر با مرحوم عمه زاده حجه الاسلام آقا سید حسن شریعتمداری رحمه الله علیه خدمت معظم له مشرف شدیم و در آن مجلس مرحوم آیه الله الحکیم متأله المحقق آقا میرزا مهدی آشتیانی « قدس سره » هم تشریف داشتند و نیز عده ای از آقایان دیگر و مرحوم آشتیانی به واسطه سابقه با حقیردر مدرسه نواب به دیدار حقیر و مرحوم عمه زاده آمد، سپس از مشهد مقدس عازم تهران شدم و ماه رمضان بود و در منزل مرحوم آیه الله المجاهد حاج سید ابوالقاسم کاشانی( قدس سره العزیز) شبها تا حدود سحر جلسه دینی و مبارزه با دولت بود و حقیر هر شب حاضر می شدم تا روز عید فطر با معظم له در خیابان خراسان نماز عید برگزار شد .در مقابل نظامیها و تانک با خودروو… در سنه ۲۸ شمسی که در لار مبارزه انتخابات از طرف مقام معظم روحانیت آیه الله آقا سید علی اصغر و عموم مردم و در مقابل کاندیدای دربار پلید پهلوی عبدالرحمن فرامرزی شروع شد بنده ناچیز در مبارزه شرکت داشتم به کمک مرحوم عم فقید و با خطابه های آتشین مردم را تشجیع به مبارزه می نمودم و در بعضی سخنرانیها در همان سنه ۲۸ شمسی در مسجد جامع لار در مقابل عموم مردم تصریح نمودم که هیئت دولت یا کافرند و یا فاسق و فاجر و در هر حال هر کس قدرت داشته باشد باید مقابله با سیف با آنان بنماید. حدود سنه ۷۳قمری مشرف به نجف اشرف شدم و حدود یک سال از محضر درس آیات عظام مرحوم آقاسید عبدالهادی وآقا سید محسن حکیم و بعضی آیات عظام دیگرمستفیض می شدم. ونیز با مرحوم آیه الله سید محمد باقرصدر و آیه الله آقا سید امام موسی صدراز محضر درس آیه الله حاج شیخ صدرمبحث نفس را مستفیذ می شدیم و اسفار را می خواندم. سپس فوت مرحوم عم فقیدآقا سید علی اصغر واقع شدو آقایان محترم واهالی لاربا نامه هاوتلگرافها از محضرمرحوم آقا سیدعبدالهادی و غیر ایشان تقاضا کردندکه حقیر را به لار بفرستند و نیز از محضر مرحوم آیه الله العظمی بروجردی درخواست نمودند معظم له هم وسیله مرحوم آیه الله حاج شیخ علی محمد بروجردی قدس سرهما به حقیر دستور مراجعت دادند و با اینکه مکرر استخاره برای مراجعت بد می آمد ناچارشدم حرکت نمایم و ازسنه ۷۲ فمری تاکنوم که سنه ۱۴۰۳ می باشد درلار می باشم و دراین مدت علاوه برمشاغل نماز جماعت و کارهای اجتماعی همواره به مباحثه مشغول بوده ام و از سه مباحثه از قبیل رسائل ، مکاسب و کفایه داشته ایم . تا وقتی که به یک مباحثه مکاسب رسید واز خداوند متعال توفیق ادامه مباحثه را مسئلت می نمایم . پس از سنه ۴۲ که امام قیام نمود اعلامیه های امام و سایر مراجع را در شهر و اطراف پخش می نمودیم و آنچه مقدور بود برای تحرک مردم به عمل می آمد. و رودی منبر و غیره اعلامیه ها قرائت می شد و با آقایان علماء شیراز مرحوم آیه الله محلاتی و آیه الله دستغیب در تماس بودم و مکاتبه می کردم و امام مد ظله هم به خط مبارک خود جواب مرقوم می فرمودند و نامه وسیله مسافر فرستاده می شد که خوشبختانه سه نامه پر قیمت به خط مبارک خودشان موجود است و بعضی هم به واسطه جابجا نمودن اعلامیه ها و بیرون بردن از منزل متأسفانه از بین رفته- اجمالاً آنچه در تمکن بود انجام گرفت که در لار مردم قیام نمایند- اما چون مردم لار از دوره مشروطه زمان مرحوم جدم و نیز در زمان پدرم با رضاخان و نیز در زمان مرحوم عم فقید مبارزه های سرسختی نموده بودند و به حسب ظاهر منتهی به شکست شده بود در قضیه مشروطه و استبداد صغیر چهارده شبانه روز لار که مرکز تجارت بوده به دست عمال استبداد قوام شیرازی و قشون وی به غارت رفته بود. لذا به طوری که شایسته بود و مایل بودم مردم همراهی نمی کردند- و در این بین عشایر لارستان مراوده هایی با حقیر می نمودند وبرای قیام اظهارآمادگی می کردند اما چون قیام عشایر مستلزم بودجه سنگین و تبعات طاقت فرسا بود و بعد از قیام کنترل آنان برای حقیر مشکل بود بلکه برای حقیر در آن وضع اختناق آور ناممکن بود- لذا یک نفر روحانی امین به نام مرحوم ثقه الاسلام آقا سید عبد الرحیم طاهری که فعلا حدود هفتاد سال یا بیشتر از عمر شریفش گذشته به حضور امام مد ظله و بعضی دیگر از مراجع فرستادم و شرح حال را معروض داشتم که عشایر حاضر به قیام هستند معظم له هم فرموده بودند که قیام در مقابل ظالم واجب است و لو بَلَغُ ما بَلَغ و جناب آقا سید عبدالرحیم مراجعت نمود و مطلب را مخفیانه به حقیر اظهار کرد- ضمناً دو نفر از نمایندگان عشایر لر و نفر لارستان شبانه به منزل آمدند و آقا سید عبدالرحیم هم حاضر شد و مطلب را به آنان ابلاغ نمودیم پرسیدند ولو بلغ ما بلغ یعنی چه ؟ گفته شد یعنی هر چه باداباد. آنها هم خوشحال شدند و خداحافظی کردند و رفتند طولی نکشید که قیام نمودند و پاسگاه محل خود را گرفتند و رئیس پاسگاه و چند نفر را کشتند و خلع سلاح نمودند و یک سال یا بیشتر با قوای دولتی در زد و خورد بودند و از این طرف و آن طرف هم نیروی دولتی می آمد و چاره آنان نمی کردند- ناگفته نماند نقشه حقیر این بود که همه عشایر لارستان را متحد و همدست نمائیم وباکمک و همراهی مرحوم حاج شاه میرزادولخانی رییس عشایربزرگ دولخانی

و با هم قیام نمایند و ناچار بودیم در نهایت خفاء این کار را بکنیم. اما قیام فوری این دو طایفه و شایعه اینکه بنده تحریک کرده ام و محاصره اطراف منزل نقشه را به هم زد- و به واسطه همین شایعه که بنده تحریک کرده ام مرتب از شیراز و تهران و بندر مأمورین می آمدند برای تحقیق از حقیر به روش های مختلف که رابطه بین بنده و آنان را کشف نمایند و مدرکی به دست آورند و به قول بعضی حقیر را به محاکمه صحرائی و نظامی بکشانند به واسطه اینکه تحریک مسلحانه علیه دولت نموده ام. اما به خواست الهی موفق نشدند ولی مرتب مواظب حقیر و منزل حقیر بودند. مبارزه این دو طایفه بیش از یک سال طول کشید تا آخر الامر سرهنگ سید ناصر اشرفی مأمورشد با ریش و عمامه سبز با آنان مراوده پیدا کرد و آنان را فریب داد که من خیر خواه شماهستم و پس از آنکه چندین جلسه مزاحم حقیر شد که مرا فریب دهد برای تسلیم آنان و موفق نشد آخر الامر غافلگیرانه بین الطلوعین ششم محرم و چهل و سه شمسی آنان را در صحرائی نزدیک خُنج به خمپاره بست . پس از این جریان که اوضاع در اینجا آرام شده بود و مدتی گذشته بود داماد محترم حقیر جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای سید حسین نسابه دامت برکاته با مراوده و تماسی که با طبقه جوان برقرار نمود آنان را پخته و مهیای مبارزه نمود. این به وسیله جلسات متوالی و سخنرانیهای آتشین مداوم بود. و به این طریق نهضت را ادامه داد تا سنه ۵۶ و ۵۷ که کم کم جوانها با حقیر هم تماس گرفتند و مردم هم به سر غیرت آمدند و راه پیماییها شروع شد و در یک راه پیمایی که به منظور چهلم شهدای تبریز بود حقیر و همراهان را به تیر بستند تا بالاخره منتهی به ایام مبارک تشریف فرمایی امام از پاریس شد و مسافرت به تهران نمودیم با عده کثیر از اهالی لار و حدود ده دوازده روز در تهران توقف کردیم تا تشریف فرمائی امام مد ظله و در تحصن دانشگاه هم شرکت می نمودیم و سپس مراجعت به لار نمودیم و تا کنون در خدمت جمهوری اسلامی هستیم و در مقام ترویج و تبلیغ خط ولایت فقیه به وسیله خطبه ومباحثه می باشم .و ضمناً اجازه هایی هم از بعضی مراجع عظام دارم که برای تبرک نگاهداری می نمایم و این اجازات تقریباً از سی سال قبل ی بیشتر تا به حال است.

و السلام و رحمه الله -۱۴/ شوال/۱۴۰۳- از لار – سیدعبدالعلی آیه الهی _ ۶۴/۵/۳

سیدعبدالعلی آیت اللهی