والشمس والضحی ، نوشته سیما علویه
در زندگی، هر کسی گمشدهای دارد و به دنبال چیزی است. پول، ثروت، مقام، شهرت، علم و… به قول حضرت علی(ع) بنده آنی که در بند آنی. همیشه در جستجوی سیر و سلوک و خواندن زندگینامه بزرگان بودم. گاهی تأسف میخوردم که چقدر دیر به دنیا آمدم، بایستی زمان شیخ ابوسعید ابوالخیر و سنایی و… میزیستم تا از فیوضات وجود ی آنان بهرهمند میشدم و مراتب را طی میکردم تا این که در سال ۱۳۹۲ در فکر راهاندازی موزه حضرت آیتالله آیتاللهی(ره) افتادم. به دلیل معروفیت این شخصیت بزرگ و علاقه وافر مردم به ایشان نیاز به تأسیس موزه، امری بدیهی مینمود.
در ابتدا با بیت ایشان صحبت شد که کاملاً مخالف بودند و دلایل خاص خود را مطرح مینمودند که به ایشان حق دادم و به هر دری میزدم بسته بود تا این که از روح ملکوتی خود حضرت هنگام زیارت آرامگاهشان مدد خواستم که ظرف ۲۴ ساعت اسباب و راههایی باز شد.
برایم بس عجیب بود و این باعث شد بیش از پیش سماجتم بیشتر شود باید اعتراف کنم در طول حیات این عالم ربانی دوبار بیشتر ایشان را زیارت نکرده بودم آن هم به دلیل موقعیت شغلی که بایستی به مناسبت ایام خاص از امام جمعه دیدار و گزارش تصویری آن به شیراز ارسال میشد.
اول بار دم در اتاق ۳×۲ متری کوچکشان که پر از مسئولین شهرستان بود در حد یک سلام و احوالپرسی بود همیشه شنیده بودم آقای گَپ و قسم مردم، جان آقا بود در ذهنم این بود آیا آقای گپ هیکلشان بزرگ است یا شخصیت بزرگی دارند؟
وقتی اول بار دیدمشان چنان جلال و جبروت و جذبهای مرا گرفت که در دل گفتم الحق که آقا، آقای گپ است.
بار دوم به اتفاق همکاران جهت سلام و عرض ادب در حدود ۱۰ دقیقهای به حضورشان شرفیاب شدم. این جریانات گذشت تا این که پس از فوت ایشان و تشییع جنازه آنچنانی که از اقصی نقاط ایران و کشورهای حوزه خلیج فارس شرکت نمودند و مردم به صورت خودجوش حضور یافته بودند و از عمق جان، داغدار و عزادار بودند، از خود پرسیدم این مرد که بود؟ چه کار کرده بود که این گونه پیر و جوان، خرد و کلان ناراحت و گریانند؟ راز این عشق و دوستی چیست؟
در طول تاریخ روحانیون بزرگی بودهاند، هستند و خواهند آمد. لیکن این محبوبیت و مقبولیت اهل شیعه و سنی، بزرگ و کوچک از پی چیست؟
تا این که در راستای راهاندازی موزه و برگزاری دومین سالگرد ارتحال ایشان در جلساتی که بودم خاطراتی از ایشان نقل میشد و میشنیدم که تکانم داد.
صحبت و نشست و برخاست با بیت معظم له آقایان حجتالاسلام سیدمحمدحسن و سید محمد حسین آیتاللهی و دیگر دوستان… و نقل قولها و خاطرات که شنیدم چنان آتشی بر جانم زد.
وقتی در اتاق ۳×۲ متری کوچک و ساده و بیپیرایهاش مینشینی گویی او حضور دارد و نگاهت میکند و نظارهگر است آنقدر حضورش را حس میکنی که جرأت نمیکنی هیچ گونه بیادبی از تو سر بزند گویی به همان تخت تکیه داده و نشسته است.
همچون مولوی که با دیدن شمس به هم ریخت، بنای افکار و معلومات ذهنیام یکباره لرزید و ریخت که هیچ نماند از آن همه ادعا و خروارها معلومات و منیّتها و… ابتدا زار به حال خود گریستم که آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم، یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم. همچون شمس در این شهر بود و من در کجاها در پی حقیقت و پیر مراد بودم، حیف که از قافله جا ماندم و چند روزی چنان به حال خود گریستم که یارای گفتن نیست.
طی تماس با یکی از دوستان حضرت که این مطلب را گفتم و افسوس خوردم و گریستم که از خوان گسترده این عارف چیزی نچشیدم، صد حیف و فغان و آه! ایشان با اطمینان خاطر گفت نترس، آنقدر این مرد بزرگ است که حتی پس از فوتش هم برکاتش ساری و جاری است و هنوز جا دارد و میتوانی آنچه را باید درک کنی و بیاموزی.
این شد که بارقه امیدی و کورسویی در دلم روشن شد، مصمم شدم در رفتن به مرکز آستان قدس رضوی، مشهد و گذراندن دوره فشرده مرمت اسناد و کتب خطی و نحوه طبقهبندی و شناسنامهدار کردن اسناد را گذراندم و با اجازه بیت معظمله شروع به طبقهبندی اسناد و مدارک و آرشیو شخصی آن حضرت نمودم و خدا را شاکرم که این توفیق نصیب من نمود. نمیدانم به پاس کدامین عمل و دعای خیر بدرقهام بود که مرا برگزید.
ابتدا با دیدن برگه و اسناد، مرگ را به خود یادآور شدم که هان بیدار شو، تویی که امروز بر روی کتاب و دفتر و تمام هستی و خاطرات این بزرگوار سرک میکشی و گاهاً خاطرات و اشکها و لبخندهای آن را درک نمیکنی، با تمام علایق و رنج و خوبی و نیکی به سرای ابدی شتافت، هان ای بنده تو مسافری، هر دم هر لحظه خواهی رفت و روزی کسی بر سر اسباب و اثاثیه تو نیز میآید و ورق پارههایت را برگ میزند اگر چیز قابلی نیابد همه را بیرون میریزد، پس هشدار: جرس فریاد میدارد که بربندید محملها.
با خود گفتم منی که در تمام عمر شاید نیم ساعت هم با ایشان نشست وبرخاست نداشتهام چنان جذبهاش مرا گرفته که آن اتاق کوچکش گویی قطعهای از بهشت است آرامش و سکوت و حالتی که تو را فرا میگیرد و فارغ از های و هوی وقیل و قال زندگی،برمیداردت از تمام تعلقات و تو را به لحظه حضور نزدیک میکند دقیق و درست و اصولی نوشته است.
حتی تکهای کاغذ را دور نریخته است و همه را استفاده کرده است. اسراف نداشته است، از خودم شرمنده شدم که چه کاغذها را که دور نریختهام، اسناد و مدارک وجوهات ورسیدها را تمام ریز به ریز نوشته است و نگه داشته است .
در زمینه شعر وعرفان همطراز حافظ و سنایی است در خط و خوشنویسی استادی چیرهدست در شیوه میرعماد است که خوشنویسی بیان از باطن آرام و قلب مطمئن فرد دارد.
در استفتائات تمام سوالات را با دلیل و منطق و برهان و نقل قول و آدرس دقیق از بزرگان پاسخ داده و در نهایت نظر خود را بیان داشتهاند و امور موقوفه صریح و روشن موارد مصرف آنها را مشخص نموده است.
در مسائل سیاسی روز قبل از انقلاب و دوران جبهه و جنگ و … نامههای جالب و مطالب عمیق ودقیقی دارد که بیانگر عظمت و ژرفنگری این عالم ربانی است که گاهی حضرت امام خمینی (ره) در مکاتباتی نظر ایشان را جویا میشود.
درمردمداری نه تنها پدر لارستان که پدر لامرد، فیروزآباد، داراب، بندر لنگه و… بوده است.
این شخصیت بزرگ در ابعاد عرفانی، شعر، خوشنویسی، مبارزه و جبهه و جنگ،مسائل سیاسی روز و… حضور پررنگ داشته است. عادل و عالم بودن، شجاع و مدیر و مدبر بودن از وی شخصیتی ساخته است که مورد اعتماد شیعه و سنی، بزرگ و کوچک بوده است و محوریت کدخدامنشی ایشان مورد قبول خاص و عام بوده است.
این چند سطر سیاههها از دید من نوعی است که با چشم سر مینگرم وگرنه با چشم دل چیزهای دیگر میتوان دید به قول شاعر:
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
هرکس به قدر ظرفیت وجودی و ادراک خویش از وی قلمسرایی میکند و همین بس که گویم آتشی در دلم انداختی ای شمس،کیستی تو؟ کیستم من؟ چیستم من؟
شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
چشم گریانم زگریه کند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو
بس بگفتم کو وصال و کو نجات
برد این کوکو مرا در کوی تو
جستجویی در دلم انداختی
تا زجستجو روم در جوی تو
خاک را هایی و هویی کی بُدی
گر نبودی جذب های و هوی تو
(مولوی)