سوگنامه ای در هجرت دوست…

بسمه تعالی

سوگنامه ای درهجرت دوست …..

نام خلیل است و  نام خانوادگی روئینا ، من اما ابراهیم زمان می بینمش … ساکت و آرام اما دردلش غوغایی از شور و عشق و شیدایی  به معبود ازلی و ابدی … و ثمرۀ آن در سرایش اشعار آئینی در مدح و رثا و ثنا و مرثیۀ پاک ‌ترین انسان‌ها که در مسلخ عشق  جان و سر می‌دهد در ره عشق … نه خود بل هفتاد و دو تن از یاران و عزیزان که چون پروانه گرد شمع  وجودش حلقه زده اند و حماسه ای  می‌سازند ابدی و عاشورایی می آفرینند ازلی ….

هیچ آشنایی با او نداشتم نخست آشنایی ما در شبی بود که شعرای لارستان گردهم آمده بودند تا سروده ها  و مرثیه هایشان در شب شعری با آقای گپ که به تازگی رخت از این جهان فانی بربسته بود را به نمایش دوستداران و ارادتمندانش  آورند…. آشنایی نخست در همان شب شعر اتفاق افتاد و دیگربار در فضاها و مجالس شعر و ادب آئینی دیگر…

چندی قبل … از دوست عزیز مشترکمان جناب سید علی آقا این استاد و فرزانۀ هنر و ادب شنیدم که آن خلیل و ابراهیم زمان دچار عارضۀ مغزی شده اند و بر تخت بیمارستان بستری و ملتمس دعا در شفای آن وجود استثنایی…. دعا و راز و نیاز به درگاه معبودش اما کارساز نیفتاد ….

سرّش برای من نامعلوم اما می‌شود به حدس وگمان متوسل شد و بیان و شرح کرد که چرا دعا و راز و نیاز کارگر نیفتاد….

به باور حقیر او از نوجوانی و جوانی راه خود را انتخاب کرده بود راهی که سرمنشأش عشق و شور و شیدایی به سید و سالار شهیدان بود و بر آمدن این شور و شیدایی درون در قالب مرثیه هایی نوین و با واژه هایی آتشین و پر معنا که دوست گرانمایه اش سید علی عزیزآن واژه ها را جان بخشد با صوتی حزین و در دستگاه های موسیقایی  فارسی تا بیافریند و به فراز آرد در صلایش در حسینیۀ حاج تقی آن شور و شیدایی درون سراینده را و نقش دلها سازد و دل ها را به بزم عزای حسین و یارانش بلرزاند همچنان که در و دیوار و فضای حسینیه را می‌لرزاند تا عزاداران حسینی شور دگر

یابند ودر رقصی سماع از این شور و شیدایی دست ها را که فراز آمده است دو چندان بر سر و سینه بکوبند و اشک ها از دیدگان سرازیر سازند اکنون می بینم که این ابراهیم زمان که از وحدت ازلی به کثرت گرائیده بود و قوس نزولی طی کرده بود با انتخابی دیگر قوس صعودی را پیمود و به وحدت ابدی رسید و به وصال سرمدی دست یافت تا سر خوش از دیدار معشوقانش باشد که برآستانۀ فردوس برین  انتظارش را می‌کشند…

اینک این منم و این ابراهیم زمان….مانده ام به که وچه کسانی در این سوگ نامه ام  تسلیت و تعزیت بگویم ….

به خودم که روزی در عزای پدر مرثیه های نغز از او شنیده بودم و یا در حسینیۀ حاج تقی بارها به صدای سید علی جوشش درون این عاشق حیران را شنیده بودم و اشک ها از دیده روان شده بود ….

یا به سید علی عزیز که درغم از دست دادن یار غار عزیزش چهره درهم تنیده و سیاه پوش شده است …..

یا به در و دیوار و فضای حسینیۀ حاج تقی تسلیت بگویم که یک یک  واژه‌های سروده اش که ازصوت حزین سید علی جان گرفته اند بر چهره سیاه پوششان نقش ابدی یافته اند

یا نه !….

به تمامی جوانان و نوجوانان و میانسالان و کهنسالان که در عزای حسینی در دهۀ عاشورا در حسینیۀ حاج تقی دوش در دوش هم با نوای حزین سیدعلی برآمده از شور و شیدایی درون آن مرثیه سرای  آئینی برسینه  می‌کوبیدند ….

و یا به تمامی عاشقان سیدالشهداء و شعر دوستان و ادب ورزان این مرز و بوم …

به کدامین گروه و دسته تسلیت بگویم؟

به فرزندان و خانوادۀ داغدارش یا به برادران و خواهرانش و به یک کلام به خاندان روئینا و تمامی عزاداران  عزیز

ای دوستان و یاران و ای مشعل داران عشق و شهادت شما را به صبر و شکیبایی دعوت می‌کنم که جز این راهی نیست و چنانکه عرض کردم او به  فردوس برین رخت بربست تا به  وصال معبود ازلی در بزمی ازاستقبال سیدالشهدا و یارانش برسد چرا که از همان نوجوانی این انتخابش بود وچه خوش انتخابی

سید محمد حسن آیت اللهی

لار پرافتخار

۱۴۰۰/۱۱/۵